بروزرسانی: 25 آذر 1404
بودن، برای نمایش یا برای زندگی ؟
به قول آنتونی رابینز «از نشست های خانوادگی و دوستی سعی کنید دوری کنید»؛
اصولی که هم قابل کنترل هستند و هم کاملا شخصی و درونی تلقی می شوند و همچنین تحت کنترل دیگران نیستند و ما می توانیم به راحتی به آن ها دست یابیم و درضمن خودمان درک می کنیم که چقدر از آن ها را داریم.
درواقع وقتی من پشتکار داشته باشیم و هویت من هم این چنین تعریف شده باشد، به شدت زندگی آرام و اصیل و شادی را خواهم داشت؛ چون هرگز تحت تاثیر دیگران نبوده و نیستم.
حالا انسان هایی را فرض کنید که قاعده زندگی شان چنین است: «من هستم، حتی اگر دیگران فکر کنند که من آدم مزخرفی هستم، من پشتکار زیادی دارم، پس هستم، حتی اگر دیگران به من انتقاد داشته باشند و…». این ها از گروه اصول راستین هستند؛
اولین راه این است که دست از زندگی در نگاه دیگران برداریم و دومین راهش هم این است که این کارها، باید تبدیل به یک ضدارزش شود. واقعا کار سختی هم نیست؛ هم تک به تک می توانیم این جور رفتارها را تبدیل به ضدارزش کنیم و هم به صورت جمعی و ازطریق تربیت و رسانه و… .
البته منظورش آن نشست هایی است که در آن ها مدام اطلاعات دیگر اقوام و دوستان به گوش آدمی می رسد و بذر مقایسه ها در زندگی کاشته می شود.
درست مثل مهارت سخنرانی، آداب معاشرت، مهارت زبان بدن و…؛ البته در اینکه چنین مهارت هایی خوبند بحثی نیست، اما باید گفت آن ها درست مثل دارو می مانند؛ یعنی زمان و مکان استفاده از این داروها مهم است.

حرکت برخلاف جهت پشینیان

این مقدمه ها را گفتم تا اول از همه هویت را مشخص کرده باشم، دوم از همه اینکه بگویم واقعا درک نمی کنم چرا این همه زندگی های ما، نمایشی و اجتماعی شده است!
شاید در جامعه نیز باید چنین باشد؛ وقتی ضرورتی ندارد، لازم است دست از نمایش ها و مانورهای تجملاتی زندگی خود برداریم. به نظر می رسد برای شروع خوب باشد، نه؟
مجله موفقیت : شماره ۳۴۵
منبع: https://www.movafaghiat.com/boodan-baraye-namayesh-ya-baraye-zendegi/
وقتی مردم عادی نمی توانند خودشان را در کار و شغل و تحصیلات و موفقیت و امثالهم ارائه کنند، دنبال موارد ساده تر می گردند؛ مثلا عکسی و مهمانی ای یا لباسی و مجلسی و چیزهایی مانند این؛
این من هستم که تصمیم گرفته ام پشتکار داشته باشم، این من هستم که پشتکار را زندگی می کنم، پس اگر آن ها بگویند که من انسان خوبی نیستم، برای من مهم نیست؛ چون در زندگی من خللی ایجاد نمی کند.
مردمی که دنبال ارائه چیزی هستند
به این معنی که ما خودمان را با تصویری که نزد دیگران داریم، تعریف می کنیم، نه با تصویری که نزد خودمان داریم. درواقع در این شرایط ما وارد نوعی زندگی الاکلنگی و بسیار متغیر می شویم که هر روزش با روز قبل آن متفاوت بوده و استرس فراوانی همراه آن است و درنهایت هم ما را به هیچ آرامشی نمی رساند.
همه چیزهایی که الان ارزش رسمی یا غیررسمی اجتماعی می شوند، روزگاری ارزش نبودند و رفته رفته تبدیل به امری مثبت و قابل قبول شده اند. درمورد ارزش های غیر رسمی نیز چنین است. پس چرا نتوان این کار را انجام داد؟
فن بیان و سخنوری خوب است، اما آیا اگر کسی موفق بود و این مورد را نداشت، یعنی موفق نیست؟ درواقع خیلی از پولدارها، تحصیل کرده ها و ورزشکاران هستند که فن سخنوری خوبی ندارند، اما موفق هستند
جامعه شناسان، بسیار از بلای مصرف زدگی در زندگی گفته اند؛ درواقع این بلا همان چیزی است که ما را وادار می کند تا برای رسیدن به یک هویت بدلی، به جای هویت راستین، اقدام کنیم.
البته اگر آن ها می توانستند خوب صحبت کنند، قطعا برایشان بهتر بود؛ اما این یک امر حاشیه ای است، نه امری اصیل و واقعی؛
ساده تر می گویم «هویت یعنی اینکه من پول دارم، پس هستم، من نزد دیگران جایگاه اجتماعی دارم، پس هستم،من از دیگران بهترم، چون بیشتر دارم و بیشتر رستوران می روم و لباس های بهتری می پوشم پس هستم و…».
دکتر استفان کاوی، در کتاب های خود از دو مدل موفقیت صحبت می کند. یک مدل از این موفقیت ها، شامل تصویر فرد نزد دیگران می شود؛ یک مدل از موفقیت ها هم شامل زندگی بر مدار اصول غیرقابل تغییر، واقعی و عمیق است. استفان کاوی در این باره هم بسیار صحبت می کند و شاید بتوان ماجرای زندگی نمایشی بر مدار شبکه های اجتماعی را به این تحلیل ربطش داد.
دکتر کاوی اشاره می کند که در دوره های پیش، کسانی زندگی موفقی داشتند که براساس اصولی چون راستگویی، امانت داری، درستکاری و عدالت نسبت به خود و دیگران رفتار می کردند. کلیه کتاب هایی هم که در این حوزه نوشته شده بود، بر این قاعده دلالت می کرد؛
حالا وارد زندگی های نمایشی امروزی می شویم: همه دنبال رفتارهایی هستند که به قول معروف «تو چشم بیاد!» این «به چشم آمدن» یعنی چه؟ یعنی یک تغییر هویت بسیار بسیار خطرناک؛
چه کاری بهتر و راحت تر از مصرف زدگی؟ حالا وارد این بحث و حوزه نمی شوم که بسیار درباره اش گفته اند و نوشته اند. ما مصرف زدگی را از این جهت لازم داریم که قرار است به کار نمایش و مانور اجتماعی مان بیاید.
***
دو مدل موفقیت
چون این طور فکر می کنند که لابد کار مهمی کرده اند و زندگی شان هدر نرفته است. این فکر زندگی هدر رفته بدون انجام کار خاصی و بدون هیچ رضایتی، مثل خوره به جان زندگی روان مردم امروز ما و حتی دنیا افتاده است.
از مصرف زدگی تا نمایش
درک این همه نمایشی شدن زندگی ، واقعا قابل هضم نیست. امروزه همه دوست دارند چیزی برای ارائه و نمایش داشته باشند. همین چند وقت پیش بود که اتفاق دردناک پلاسکو افتاد. واقعا آن همه با گوشی همراه در آنجا چه کار می کردند؟ پاسخ ساده است؛ آنان دنبال چیزی برای ارائه می گشتند.
اینکه شما بروید و در رستورانی غذا بخورید و با خانواده خوش بگذرانید، کجایش بد است؟
اما اینکه مدام بخواهید همه موارد غذا خوردن های خودتان را به نمایش بگذارید، اصل قضیه را آزاردهنده می کند. اینکه بخواهیم بخش بزرگی از زندگی مان را درمعرض تماشا، قضاوت و مقایسه دیگران بگذاریم، کجایش باید خوب باشد؟
چه باید کرد؟
اما بعدها، قاعده تغییر کرد و شهروندان، دوست داشتند که در اجتماع، شخصیتی داشته باشند؛ به خاطر همین آنان سروقت مهارت هایی رفتند که دو خصوصیت داشت: اول اینکه سریع می شد به آن ها دست یافت، دوم اینکه تصویر آن ها نزد دیگران را به سرعت ارتقا می بخشید؛
پس درمورد مهارت های نامبرده مشکلی وجود ندارد و مشکل اصلی اینجاست که ما این مهارت ها را جای اصول راستینی قرار دهیم که استفان کاوی معتقد بود پیشینیان ما در زندگی از آن ها تبعیت و استفاده می کردند.
تو چشم میاد؟
آنچه در این مطلب می خوانید [ ]
چرا زندگی نمایشی، یک زندگی راستین و سرشار از رضایت نمی تواند باشد؟
وقتی بودن خودمان را با این چیزها تعریف می کنیم، یعنی هویتی شکننده در ما ایجاد می شود که با کوچک ترین صدایی، ترک برمی دارد.
زندگی بدون نظر دیگران
نویسنده: تیم تحریریه روحانی نژاد




