بروزرسانی: 27 آذر 1404
معرفی و دانلود کتاب رژ قرمز | سیامک گلشیری | نشر چشمه
عصر که به خانه برگشتم، حال عجیبی داشتم؛ احساس آسودگی و بی خیالی. انگار اصلاً من نبودم که شب وحشتناکی را پشتِ سر گذاشته بودم. انگار همه ی آن ها را توی خواب دیده بودم. مدام با خودم می گفتم دیگر مزاحمی در کار نیست. حالا دیگر می توانستم با خیال راحت بنشینم جایی و بی آن که بخواهم مدام پشتِ سرم را نگاه کنم، چشم هایم را تا هر وقت که می خواهم ببندم یا تلویزیون تماشا کنم، یا هر کار دیگری.
سیامک گلشیری یکی از داستان نویسان پرکار و پرافتخار امروز ایران است. در کتاب رژ قرمز (نامزد دریافت جایزه ی احمد محمود) مخاطب بیست و دو داستان کوتاه درخشان از این نویسنده خواهید بود. گفتنی است که کتاب حاضر ذیل مجموعه ای موسوم به «جهان تازه ی داستان»، از سوی نشر چشمه به انتشار رسیده است.
درباره کتاب رژ قرمز
رؤیای باغ
مسافری به نام مرگ
ضجه های پنهان
رُژ قرمز
مهمان هر شب
مار
بعد از مهمانی
ویلاهای آن سوی دریاچه
لباس های نم دار
عنکبوت
همه ش همین هاس
ابرهای سیاه
قهوه تُرکِ کافه فیاما
بدلکار
کاپوچینو
شب آخر
سنگ سیاه
خواب
سایه ای پشت پنجره
بوی خاک
خودنویس
موزه ی مادام توسو
منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B1%DA%98-%D9%82%D8%B1%D9%85%D8%B2/book/68583
سیامک گلشیری یکی از نویسندگان برجسته ی نسل حاضر است؛ داستان نویسی پرکار که در آثار گوناگون خویش به روایت دردها و خوشی ها، بیم ها و امیدها، و زشتی ها و زیبایی های مردمِ خویش نشسته است. گلشیری در زمره ی نویسندگان رئالیست قرار می گیرد. به این معنی که اولاً، بن مایه های آثار خویش را از واقعیات جاری در جامعه می گیرد، و دوماً، در پرداخت و بازنمایی این بن مایه ها، تا حد ممکن پایبند و وفادار به واقعیت باقی می ماند. با این حال، در برخی از بهترین آثار او، از جمله بسیاری از قصه های حاضر در مجموعه ی رژ قرمز، متوجه شاعرانگی ای خاص در زبان و نگاه او می گردیم. این شاعرانگی همانا نقطه ی اتصال او به نویسندگان مدرنیست در سنت ادبی اروپاست.
از میان آثار سیامک گلشیری می توان به عناوین پیش رو اشاره داشت: «مجموعه خون آشام»، «رُژ قرمز»، «میدان ونک، یازده و پنج دقیقه»، «مهمانی تلخ»، «شب طولانی»، «خفاش شب»، «آخرین رؤیای فروغ»، «چهره ی پنهان عشق»، «نفرین شدگان».
جوایز و افتخارات سیامک گلشیری
چند لحظه ی بعد مرد در را باز کرد و بیرون رفت. وقتی صدای قدم هایش را توی پلکان شنیدم، هنوز همان طور چشم هایم بسته بود. به پهلو چسبیده بودم به کاناپه و داشتم فکر می کردم، چه طور ممکن است. چه طور توانسته بود، بعد از آن ضربه های سختی که به سرش خورده بود، جان سالم به درببرد؟