بروزرسانی: 27 آذر 1404
معرفی و دانلود PDF کتاب باغ زمستانی | کریستین هانا | نشر البرز
اگر شما نیز درمورد وقایع زندگی او کنجکاو هستید، مطالعه ی این کتاب جذاب و پرکشش را از دست ندهید.
نکوداشت های کتاب باغ زمستانی
- یک رمان تاریخی باورپذیر. (Library Journal)
- مسحورکننده از نخستین تا آخرین صفحه. (Barnes & Noble)
- رمانی دلخراش با پایانی نفس گیر و زیبا. (The Seattle Times)
- داستانی قدرتمند درباره عشق به خانواده و زنان قوی. (Herald-News)
- کتابی که نخندیدن یا اشک نریختن در مقابل وقایع آن دشوار است. (Publishers Weekly)
کتاب باغ زمستانی مناسب چه کسانی است؟
آنیا به آرومی می گه: «مامان، من هیچ وقت دستشو ول نمی کنم، هیچ وقت.»
کریستین هانا نویسنده ای پرفروش است که جوایز متعددی را در کارنامه ی نویسندگی خود دارد. از دیگر کتاب های او می توان به «تنهای بزرگ»، «بلبل»، «همیشه کنارت هستم»، «پرواز» و «چهار باد» اشاره کرد.
در بخشی از کتاب باغ زمستانی می خوانیم
راه گلوی ورا بسته\u200f شده وکلامی از دهنش درنمی آد، فقط می تونه سرشو تکون بده.
یک خانواده، با یک راز بزرگ! کریستین هانا در کتاب باغ زمستانی، که نامزد جایزه ی گودریدز بوده است، داستان خانواده ای را روایت می کند که اکنون هر کدام به دور از دیگری زندگی می کنند؛ اما افتادن پدر در بستر بیماری، دوباره آن ها را در کنار هم جمع می کند تا گره از رازی بزرگ گشوده شود.
درباره ی کتاب باغ زمستانی
هر خانواده رازی دارد؛ رازی که همواره مخفی است و با گشوده شدن گره ی آن، همه چیز به ناگاه تغییر می کند، حتی خود اعضای خانواده. اگر این راز، مربوط به گذشته ی مادر باشد چه؟ آیا دخترانش می توانند بدون دانستن آن، هویت واقعی خود را بشناسند؟
مردیت و نینا، دور از یکدیگر زندگی می کنند، اما با شنیدن خبر بیماری پدر به خانه بازمی گردند و دوباره همگی دور هم جمع می شوند. پدر در بستر مرگ افتاده است و تنها چیزی که از آن ها می خواهد این است که مادر را به گفتن ادامه ی داستانی که همیشه تعریف می کرد، وا دارند.
ورا به صندلی اون ها می خزه، هر دو رو در آغوش می کشه و غرق در بوسه می کنه.
صورت گرد لئو از اشک و عرق خیس و کثیفه، اگرچه ورا نمی تونه بفهمه چرا این طور شده. چشم های اون از اشک پر شده، ولی در این لحظه گریه نمی کنه، و ورا نمی دونه آیا خداحافظی اون باعث چنین چیزی شده، آیا حالا حساسیتش کمتر شده، یا هنوز خیلی بچه ست. «توگفتی ما باید بریم.»
پس از مرگ پدر، آنیا دچار زوال عقل و آلزایمر می شود. دخترها نیز هرکدام دغدغه ها و مشکلات خود را دارند؛ اما موقعیتی دست می دهد که مادر دوباره داستان همیشگی خود را تعریف کند؛ با این وجود که این بار، داستان تا انتها ادامه پیدا می کند؛ تا نقطه ای که راز بزرگ گشوده می شود.
کریستین هانا (Kristin Hannah)، در کتاب باغ زمستانی (Winter Garden)، داستانی جذاب را روایت می کند؛ داستان دو خواهر به نام مردیت و نینا که اکنون از زمین تا آسمان با یکدیگر تفاوت دارند. آن ها در خانواده ای ثروتمند متولد شده اند؛ با مادری عبوس و بدخلق به نام آنیا و پدری پرانرژی و مهربان. آن ها تا مدت ها به هم شباهت داشتند؛ اما اکنون، راهشان از هم جدا شده است و هرکدام زندگی مخصوص به خود را دارد: مردیت ازدواج کرده و صاحب دو فرزند شده است و ویژگی هایی بسیار شبیه به مادرش دارد. او همچنین کسب وکار خانوادگیشان که اداره ی باغ های سیب است را به عهده دارد. زندگی او خسته کننده و پرملال شده و به غیر از کارهایی تکراری، چیز دیگری در آن پیدا نمی شود. در مقابل او، نینا به عکاسی تبدیل شده که مدام در موقعیت های خطرناک و هیجان انگیز، مشغول فعالیت و مدام در حال امتحان کردن تجارب جدید است.
معرفی کتاب باغ زمستانی
خوانندگانی که به رمان های تاریخی و عاشقانه علاقه دارند، این کتاب را جذاب خواهند یافت.
با کریستین هانا بیشتر آشنا شویم
در اتحاد جماهیر شوروی، کلمات ارزش دارند. کلماتی مثل وطن پرست، کارآمد، ضروری. هیچ کس نمی خواد چیزی اشتباه بپرسه. اگر ورا مطمئن و بدون ترس رفتار کنه، شاید به توقیق برسه.
منبع: https://www.ketabrah.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D8%A7%D8%BA-%D8%B2%D9%85%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C/book/68490
اون صدای میخکوب کنندۀ آنیا رو در هیاهوی خس خس تند قطار می شنوه. ورا به هر زحمتی هست راه خودشو به صندلی کوچیکی که بچه هاش بر روی اون همدیگه رو بغل کرده ن باز می کنه، سر اون ها خیلی پایین تر از اونه که بتونن از پنجره به بیرون نگاه کنن.
داستان آنیا، در لنینگراد و آلاسکا می گذرد؛ آن هم سال ها پیش، یعنی در زمانی که کمونیست ها کنترل شوروی را در اختیار داشتند: زمانه ای تاریک و سرد و سراسر خفقان. در زمانی که حتی کسی حق سوگواری و عزاداری نداشت. آنیا داستان را که اکنون خود قهرمان آن است، تعریف می کند و بدین ترتیب، با نقب زدن در دل تاریخ، آنچه را بر سر او، خانواده و عزیزانش آمده است تعریف می کند. اما انتهای داستان او چه می تواند باشد؟
ورا هم، مثل هر شهروند خوب شوروی، به خودش اجازه نمی ده که از حکومت پرسشی بکنه. اگر رفیق استالین می خواد با بردن بچه ها به جنوب از بچه ها حمایت کنه، اون اون ها رو سوار قطار می کنه. و رفتن با بچه ها که بدون اجازه انجام گرفته، چیز کوچیکی به نظر می رسه، و هرچی از لنینگراد دورتر می شه، کوچک تر به نظر می رسه. اون خواهد دید که بچه ها در مقصد در امان هستند و وقتی بدونه همه چیز روبه راهه، به سرکارش در کتابخونه برمی گرده. اگر بخت با اون همراه باشه، یکی دو روز بیشتر طول نمی کشه. اون به رئیسش، رفیق پلوتکین، توضیح می ده که وظیفۀ میهن پرستانۀ خودشو در این تخلیۀ اجباری انجام می داده و بچه هاش رو همراهی می کرده.